برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۳۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عالم تربیت
— ۱۹۱ —

  نیارست دشمن جفا گفتنم چنان کز شنیدن بلرزد تنم  
  تو دشمن‌تری کاوری بر دهان که دشمن چنین گفت اندر نهان  
  سخن چین کند تازه جنگ قدیم بخشم آورد نیکمرد سلیم  
  از آن همنشین تا توانی گریز که مر فتنهٔ خفته را گفت خیز  
  سیه چال و مرد اندرو بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای  
  میان دو تن[۱] جنگ چون آتشست سخن‌چین بدبخت هیزم کشست  

حکایت

  فریدون وزیری پسندیده داشت که روشن دل و دوربین دیده داشت  
  رضای حق اول نگه داشتی دگر پاس فرمان شه داشتی  
  نهد عامل سفله بر خلق رنج که تدبیر ملکست و توفیر گنج  
  اگر جانب حق نداری نگاه گزندت رساند هم از پادشاه  
  یکی رفت پیش ملک بامداد که هر روزت آسایش و کام باد  
  غرض مشنو از من نصیحت پذیر ترا در نهان دشمنست این وزیر  
  کس از خاص لشکر نماندست و عام که سیم و زر از وی ندارد بوام[۲]  
  بشرطی که چون شاه گردنفراز بمیرد، دهند آن زر و سیم باز  
  نخواهد ترا زنده این خودپرست مبادا که نقدش نیاید بدست  
  یکی سوی دستور دولت پناه بچشم سیاست نگه کرد شاه  
  که در صورت دوستان پیش من بخاطر چرائی بد اندیش من؟  

  1. کس.
  2. ندارند وام.