برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۳۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عالم تربیت
— ۱۹۳ —

  کرا خانه آباد و همخوابه دوست خدا را برحمت نظر سوی اوست  
  چو مستور باشد زن و خوبروی[۱] بدیدار او در بهشتست شوی  
  کسی بر گرفت از جهان کام دل که یکدل بود با وی آرام دل  
  اگر پارسا باشد و خوش سخن نگه در نکوئی و زشتی مکن  
  زن خوش منش دل نشانتر[۲] که خوب که آمیزگاری بپوشد عیوب  
  ببرد از پریچهرهٔ زشتخوی زن دیو سیمای خوش طبع گوی  
  چو حلوا خورد سرکه از دست شوی نه حلوا خورد سرکه اندوده روی  
  دلارام باشد زن نیکخواه ولیکن[۳] زن بد خدایا پناه  
  چو طوطی کلاغش بود همنفس غنیمت شمارد خلاص از قفس  
  سر اندر جهان نه بآوردگی و گر نه بنه دل ببیچارگی  
  تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ  
  بزندان قاضی گرفتار به که در خانه دیدن[۴] بر ابرو گره  
  سفر عید باشد بر آن کدخدای که بانوی زشتش بود در سرای  
  در خرمی بر سرائی ببند که بانگ زن از وی برآید بلند  
  چون زن راه بازار گیرد بزن و گر نه تو در خانه بنشین چو زن  
  اگر زن ندارد سوی مرد گوش سراویل کحلیش در مرد پوش  
  زنی را که جهلست و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی  
  چو در کیلهٔ جو امانت شکست از انبار گندم فرو شوی دست  
  بر آن بنده حق نیکوئی خواستست که با او دل و دست زن راستست  

  1. زن خوبروی.
  2. دلستانتر.
  3. ولیک از.
  4. بینی.