برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۳۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عالم تربیت
— ۱۹۹ —

  کسی گفتش این عابدی پارساست که هرگز خطائی ز دستش نخاست  
  رود روز و شب در بیابان و کوه ز صحبت گریزان، ز مردم ستوه  
  ربودست خاطر فریبی دلش فرو رفته پای نظر در گلش  
  چو آید ز خلقش ملامت بگوش بگرید که چند از ملامت؟ خموش  
  مگوی ار بنالم که معذور نیست که فریادم از علتی دور نیست  
  نه این نقش دل می‌رباید ز دست دل آن میرباید که این نقش بست  
  شنید این سخن مرد کار آزمای کهن سال پروردهٔ پخته رای  
  بگفت ارچه صیت نکوئی رود نه با هر کسی هرچه گوئی رود  
  نگارنده را خود همین نقش بود که شوریده را دل بیغما ربود؟  
  چرا طفل یکروزه هوشش نبرد؟ که در صنع دیدن چه بالغ چه خرد  
  محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل  
  نقابیست هر سطر من زین کتیب فرو هشته بر عارضی دل فریب  
  معانیست در زیر حرف سیاه چو در پرده معشوق و در میغ ماه  
  در اوراق[۱] سعدی نگنجد ملال که دارد پس پرده چندین جمال  
  مرا کاین سخنهاست مجلس فروز جو آتش درو روشنائی و سوز  
  برنجم ز خصمان اگر برطپند کزین آتش پارسی در تبند  

* * *

  اگر در جهان از جهان رسته‌ایست در از خلق بر خویشتن بسته‌ایست  

  1. اوقات.