برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۴۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۲۰۰ —

  کس از دست جور زبانها نرست اگر خودنمایست و گر حق پرست  
  اگر بر پری چون ملک ز آسمان بدامن در آویزدت بد گمان  
  بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست  
  فراهم نشینند تر دامنان که این زهد خشکست و آن دام نان  
  تو روی از پرستیدن حق مپیچ بهل تا نگیرند خلقت بهیچ  
  چو راضی شد از بنده یزدان پاک گر اینها نگردند راضی چه باک؟  
  بد اندیش خلق از حق آگاه نیست ز غوغای[۱] خلقش بحق راه نیست  
  از آن ره بجائی نیاورده‌اند که اول قدم پی غلط کرده‌اند  
  دو کس بر حدیثی گمارند گوش از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش  
  یکی پند گیرد دگر ناپسند نپردازد از حرفگیری بپند  
  فرومانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای؟  
  مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان بمردی و حلیت رهی  
  اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی  
  مذمت کنندش که زرقست و ریو ز مردم چنان میگریزد که دیو  
  و گر خنده رویست و آمیزگار عفیفش ندانند و پرهیزگار  
  غنی را بغیبت بکاوند[۲] پوست که فرعون اگر هست در عالم اوست  
  و گر بینوائی بگرید بسوز نگون بخت خوانندش و تیره‌روز[۳]  
  و گر کامرانی در آید ز پای غنیمت شمارند و فضل خدای  
  که تا چند ازین جاه و گردنکشی؟ خوشی را بود در قفا ناخوشی  

  1. اشغال.
  2. بدرند.
  3. در یکی از نسخه‌ها بیت چنین است:
      و گر مرد درویش در سختی است بگویند از ادبار و بدبختی است