برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۴۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عالم تربیت
— ۲۰۱ —

  و گر تنگدستی تنگ مایهٔ سعادت بلندش کند پایهٔ  
  بخایندش از کینه دندان بزهر که دون پرورست این فرومایه دهر  
  چو بینند کاری بدستت درست حریصت شمارند و دنیا پرست  
  و گر دست همت نداری بکار[۱] گدا پیشه خوانندت و پخته خوار  
  اگر ناطقی طبل پر یاوهٔ و گر خامشی نقش گرماوهٔ  
  تحمل کنان را نخوانند مرد که بیچاره از بیم سر برنکرد  
  و گر در سرش هول و مردانگیست گریزند ازو، کاین چه دیوانگیست؟  
  تعنت کنندش گر اندک خوریست که مالش مگر روزی دیگریست  
  و گر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش  
  و گر بی تکلف زید مالدار که زینت بر اهل تمیزست عار  
  زبان در نهندش بایذا چو تیغ که بدبخت زر دارد از خود دریغ  
  و گر کاخ و ایوان منقش کند تن خویشرا کسوتی خوش کند  
  بجان آید از دست طعنه[۲] زنان که خود را بیاراست همچون زنان  
  اگر پارسایی سیاحت نکرد سفر کردگانش نخوانند مرد  
  که نارفته بیرون ز آغوش زن کدامش هنر باشد و رای و فن؟  
  جهاندیده را هم بدرند پوست که سرگشتهٔ بخت برگشته اوست  
  گرش حظ از اقبال بودی و بهر زمانه نراندی ز شهرش بشهر  
  عزب را نکوهش کند خرده بین که میلرزد[۳] از خفت و خیزش زمین  
  و گر زن کند گوید از دست دل بگردن در افتاد چون خر بگل  
  نه از جور مردم رهد زشتروی نه شاهد ز نامردم زشتگوی  

  1. بداری ز کار.
  2. از طعنه بروی.
  3. میرنجد.