برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۴۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

باب هشتم

در شکر بر عافیت

  نفس می‌نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست  
  عطائیست هر موی ازو بر تنم چگونه بهر موی شکری کنم؟  
  ستایش خداوند بخشنده را که موجود کرد از عدم بنده را  
  کرا قوت وصف احسان اوست؟ که اوصاف مستغرق شان اوست  
  بدیعی که شخص آفریند ز گل روان و خرد بخشد و هوش و دل  
  ز پشت پدر تا بپایان شیب نگر تا چه تشریف دادت ز غیب  
  چو پاک آفریدت بهش باش و پاک که ننگست[۱] ناپاک رفتن بخاک  
  پیاپی بیفشان از آیینه گرد که مصقل نگیرد[۲] چو زنگار خورد  
  نه در ابتدا بودی آب منی اگر مردی از سر بدر کن منی  
  چو روزی بسعی آوری سوی خویش مکن تکیه بر زور[۳] بازوی خویش  
  چرا حق نمی‌بینی ای خودپرست که بازو بگردش درآورد و دست  
  چو آید بکوشیدنت خیر پیش بتوفیق حق دان نه از سعی خویش  
  تو قائم بخود نیستی یک قدم ز غیبت مدد میرسد دم بدم  

  1. عیب است.
  2. صیقل نگردد.
  3. زور و.