برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۵۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در شکر بر عافیت
— ۲۱۳ —

  نکو سیرت بی تکلف برون به از نیکنام خراب اندرون[۱]  
  بنزدیک من شبروِ راهزن به از فاسق پارسا پیرهن[۱]  

* * *

  ز ره باز پس مانده‌ای میگریست که مسکین تر از من درین دشت کیست؟  
  جهاندیده‌ای گفتش ای هوشیار اگر مردی این یک سخن گوش دار[۲]  
  برو شکر کن چون بخر برنه‌ای که آخر بنی آدمی[۳] خر نه‌ای  

حکایت

  فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت  
  ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای پیر[۴] مرد  
  برو شکر کن چون بنعمت دری که محرومی آید ز مستکبری  
  یکی را که در بند بینی مخند مبادا که ناگه درافتی ببند  
  نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست  
  ترا آسمان خط بمسجد نوشت مزن طعنه بر دیگری[۵] در کنشت  
  ببند ای مسلمان بشکرانه دست که زنار مغ بر میانت نبست  
  نه خود میرود هر که جویان اوست بعنفش کشان میبرد لطف دوست  
  نگر تا قضا از کجا سیر کرد که کوری بود تکیه بر غیر کرد  

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ این دو بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  2.   خری بارکش گفتش از بی تمیز ز جور فلک چند نالی تو نیز  
  3. بزیر کسان.
  4. نیک.
  5. دیگران.