برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
در توبه و راه صواب
— ۲۳۹ —

  کسی روز محشر نگردد خجل که شبها بدرگه برد سوز دل  
  اگر هوشمندی ز داور[۱] بخواه شب توبه تقصیر روز گناه  
  هنوز از سر صلح داری چه بیم؟ در عذرخواهان نبندد کریم  
  کریمی که آوردت از نیست هست عجب گر بیفتی نگیردت دست  
  اگر بندهٔ دست حاجت برآر و گر شرمسار آب حسرت ببار  
  نیامد برین در کسی عذر خواه که سیل ندامت نشستش گناه  
  نریزد خدای آبروی کسی که ریزد گناه آب چشمش بسی  

حکایت

  بصنعا درم طفلی اندر گذشت چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت؟  
  قضا نقش یوسفجمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد  
  درین باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند  
  نهالی بسی سال گردد درخت ز بیخش برآرد یکی باد سخت  
  عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل‌اندام در خاک خفت  
  بدل گفتم ای ننگ مردان بمیر که کودک رود پاک و آلوده پیر  
  ز سودا و آشفتگی بر قدش برانداختم سنگی از مرقدش  
  ز هولم در آن جای تاریک و تنگ بشورید حال و بگردید رنگ  
  چو باز آمدم زان تغیر بهوش ز فرزند دلبندم آمد بگوش  
  گرت وحشت آمد ز تاریک جای بهش باش و با روشنائی درآی  

  1. ز یزدان دادار داور.