برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۶ —

  انما الدنیا کظل زائل او کضیف بات یوما فارتحل  
  او کحلم قدر آها نائم فاذا ما ذهب اللیل بَطل  

نوح علیه‌السلام را هزار و دویست سال عمر بود او را پرسیدند که یا اطول‌الانبیاء عمرا کیف وَجدت الدنیا قال کدار لها بابان دَخَلتُ من الاول و خَرجتُ من الاخر، این دنیا را همچون خانهٔ یافتم دو در، از دری درآمدم و بدیگری بیرون شدم.

روزی ابراهیم ادهم نورالله قبره بر در سرای خود نشسته بود و غلامان صف زده ناگاه درویشی در آمد با دلقی و انبانی و عصائی، خواست که در سرای ابن‌ادهم رود غلامان گفتند ای پیر کجا میروی؟ گفت درین خان میروم. گفتند این سرای پادشاه بلخست. گفت این کاروانسراست. ابراهیم بفرمود تا اورا بیارند. گفت ای درویش این سرای منست نه خانست. گفت ای ابراهیم این سرای اول ازانِ که بود؟ گفت از آن جدم. گفت چو او در گذشت؟ گفت از آن پدرم. گفت چو او در گذشت کرا شد؟ گفت مرا. گفت چون تو بمیری کرا شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم جائی که یکی در شود و یکی بیرون آید خانی باشد نه سرائی.

جوانمردا عبدالله عمر روایت میکند که روزی با پدر خویش بر چام سرای خود عمارتی میکردم مصطفی صلی الله علیه و سلم بر ما بگذشت و گفت یا عبدالله پدر خویش را بگوی که قیامت ازان نزدیکترست که تو می‌پنداری و عمارت سرای میکنی.

عزیز من عشق دنیا دامیست استوار، و نعمت دنیا جیفه‌ایست روشن