برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
در مناجات و ختم کتاب
— ۲۴۳ —

  بپاکان کز آلایشم دور دار و گر زلّتی رفت معذور دار  
  بپیران پشت از عبادت دو تا ز شرم گنه دیده بر پشت پا  
  که چشمم ز روی سعادت مبند زبانم بوقت شهادت مبند  
  چراغ یقینم فرا راه دار ز بند کردنم دست کوتاه دار  
  بگردان ز نادیدنی دیده‌ام مده دست بر ناپسندیده‌ام  
  من آن ذره‌ام در هوای تو نیست وجود و عدم در ظلامم[۱] یکیست  
  ز خورشید لطفت شعاعی بسم که جز در شعاعت نبیند کسم  
  بدی را نگه کن که بهتر کسست گدا را ز شاه التفاتی بس است  
  مرا گر بگیری بانصاف و داد بنالم که لطف[۲] نه این وعده داد  
  خدایا بذلت مران از درم که صورت نبندد دری دیگرم  
  ور از جهل غایب شدم روز چند کنون کامدم در برویم مبند  
  چه عذر آرم از ننگ تردامنی مگر عجز پیش آورم کای غنی  
  فقیرم بجرم گناهم مگیر غنی را ترحم بود بر فقیر  
  چرا باید از ضعف حالم گریست اگر من ضعیفم پناهم قویست  
  خدایا بغفلت شکستیم عهد چه زود آورد با قضا دست جهد؟  
  چه برخیزد از دست تدبیر ما؟ همین نکته بس عذر تقصیر ما  
  همه هرچه کردم تو بر هم زدی چه قوت کند با خدائی خودی؟  
  نه من سر ز حکمت بدر میبرم که حکمت چنین میرود بر سرم  

  1. ز احتقارم.
  2. عفوم.