برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۷ —

و شیرین، و ابلیس صیادیست استاد؛ عاشق دنیا مرغیست کور و غافل اگر این مرغ غافل مخلب و منقار ازین دام وسوسه نگه دارد، و دل از این دانهٔ وحشت عشق برهاند، و گردن از کمند آن صیاد استاد بجهاند از بطنیان عرش ندا آید: و اما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها، و اگر عیاذابالله خار این متاع غرور در دامن[۱] رداء او آویزد و حلاوت این جیفهٔ شیطان و دستمال فرعون و هامان بحلق او رسد و قدمش در کوی معاملت توحید بلغزد. نباید که از آن قوم باشد که و اما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر.

جوانمردا عروس ایمان داری ولیکن حلیت معاملت نداری. درخت توحید داری ولیکن ثمرهٔ طاعت نداری، خاتم اقرار داری لیکن نگین خدمت نداری. ندانستی که عروس بی‌زیور گذاشتن را شاید، و درخت بی‌میوه بریدن را شاید، و خاتم بی‌نگین گداختن را شاید، و بندهٔ بی‌معنی سوختن را شاید. هان تا عقبهٔ مرگ را باز پس نگذاری[۲] سر بگریبان امن و سکون برنیاری که بسیار کشتی بود که بساحل غرقه شود، بس کاروان باشد که در منزل برده شود[۳]. ای مستمند مسکین چه ایمانی بود که بحبهٔ قلب بفروشی؟ چه اسلامی بود که برجحان ترازوئی واگذاری؟ چه معرفتی بود که بدرد سری سنگ بر آسمان اندازی؟ چه توکلی بود که بلقمهٔ او را باور نداری؟ چه دینی بود که بثنای ظالمی یا بدرمی حرام بر باد دهی؟

ای مردی که بهر ذره از ذرات وجود خود قبلهٔ ساختهٔ بت‌پرستان را غیب مکن و زنّار داران را نکوهش مکن. اگر ایشان عبدالصنم


  1. کنار.
  2. نداری.
  3. زده.