برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۱۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷ —

  روز بازار جوانی پنجروزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کافت بود تأخیر را  
  ایکه گفتی دیده از دیدار بت[۱] رویان بدوز هر چه گوئی چاره دانم کرد جز تقدیر را  
  زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را  
  سعدیا در پای جانان گر بخدمت سر نهی همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را  

۱۱– ط

  وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن[۲] آن ساز را  
  امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را  
  دوش ای پسر می خوردهٔ چشمت گواهی میدهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را  
  روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذّتی بنگر که لذّت چون بود محبوب خوش آواز را  
  چشمان ترک و ابروان جان را بناوک میزنند یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را[۳]  
  من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام گر زانکه بشکستی قفس بنمودمی پرواز را  
  سعدی تو مرغ زیرکی خوبت بدام آورده‌ام مشکل بدست آرد کسی مانند تو شهباز را  

۱۲– ط

  دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا بهر نوعی که باشد بگذرانم روز را  
  شب همه شب انتظار صبحروئی میرود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را  
  وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را  
  گر من از سنگ ملامت روی برپیچم[۴] زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را  
  کامجویانرا ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را  
  عاقلان خوشه‌چین از سرّ لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را  
  عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را  
  دیگریرا در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را  

  1. مه.
  2. بساز.
  3. ابیات ساقط:
      شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را  
      شیراز پرغوغا شدست از فتنهٔ چشم خوشت ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را  
  4. رو بگردانم.