برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۳ —

  بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست[۱]  
  چشمت بکرشمه خون من ریخت وز قتل خطا چه غم خورد مست؟  
  سعدی ز کمند خوبرویان تا جان داری نمیتوان جست[۲]  
  ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست؟  

۴۲– ط

  نشاید گفتن آنکس را دلی هست که ندهد بر چنین صورت دل از دست  
  نه منظوری که با او میتوان گفت نه خصمی کز کمندش میتوان رست  
  بدل گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیامیزند با مست[۳]  
  سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر بر پیچد و بشکست؟  
  نه آزاد از سرش بر میتوان خاست نه با او میتوان آسوده بنشست  
  اگر دودی رود بی آتشی نیست و گر خونی بیاید[۴] کشتهٔ هست  
  خیالش در نظر چون آیدم خواب؟ نشاید در بروی دوستان بست  
  نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمیباید دل درمندگان خست  
  بآخر دوستی نتوان بریدن باوّل خود نمیبایست پیوست  
  دلی[۵] از دست بیرون رفته سعدی نیاید باز تیر رفته از شست  

۴۳– ب

  اگر مراد تو ایدوست بی[۶] مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست[۷]  
  اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست  
  میان عیب و هنر پیش دوستان کریم[۸] تفاوتی نکند چون نظر بعین رضاست  
  عنایتی که ترا بود اگر مبدّل شد خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست  

  1. این بیت فقط در یک نسخه است.
  2. رست.
  3. تجدیدنظر: که هشیاران نیاویزند با مست
  4. بودهم.
  5. دلِ. دلت.
  6. نا.
  7. دگر مراد دل خویشتن...، مراد خویش حرامست بی‌رضای تو خواست.
  8. قدیم.