برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۶ —

  با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم؟ چون زَهره و یارا نبود چاره مداراست  
  از روی شما صبر نه صبرست که زهرست[۱] وز دست شما زهر نه زهرست که حلواست  
  آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری عیشست ولی تا ز برای که مهیاست؟  
  گر خون من و جملهٔ عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست  
  تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست  

۴۷– ب

  سلسلهٔ موی دوست حلقهٔ دام بلاست هر که درین حلقه نیست فارغ ازین ماجراست  
  گر بزنندم بتیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یکنظر صد چو منش خونبهاست  
  گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست  
  دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونهٔ زردش دلیل نالهٔ زارش گواست  
  مایهٔ پرهیزگار قوت صبرست و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست  
  دلشدهٔ پای بند گردن جان در کمند زهرهٔ گفتار نه کین چه سبب وان چراست؟  
  مالک ملک وجود حاکم ردّ و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست[۲]  
  تیغ برآر از نیام زهر برافکن بجام کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست  
  گر بنوازی بلطف ور بگدازی بقهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست  
  هر که بجور رقیب یا بجفای حبیب عهد فرامش کند مدعی بیوفاست  
  سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست  

۴۸– ب

  صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست  
  مالک ردّ و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست  
  گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست ور چه براند هنوز روی امید از قفاست  

  1. موتست.
  2. شکل غلط قبلی: ... ور تو نباشد جفاست