برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۹ —

* * *

  تندی و جفا و زشتخوئی هر چند که میکنی نکوئی  
  فرمان برمت بهرچه گوئی جان بر لب و چشم[۱] بر خطابست  

* * *

  ای روی تو از بهشت بابی دل بر نمک لبت کبابی  
  گفتم بزنم بر آتش آبی وین آتش دل نه جای[۲] آبست  

* * *

  صبر از تو کسی نیاورد تاب چشمم ز غمت نمی‌برد خواب  
  شک نیست که بر ممرّ سیلاب چندانکه بنا کنی خرابست  

* * *

  ای شهرهٔ شهر و فتنهٔ خیل فی منظرک النهار و اللیل  
  هر کو نکند بصورتت میل در صورت آدمی دوابست  

* * *

  ای داروی دلپذیر دردم اقرار ببندگیت کردم  
  دانی که من از تو برنگردم چندانکه خطا کنی صوابست  

* * *

  گرچه تو امیر و ما اسیریم گرچه تو بزرگ و ما حقیریم  
  گرچه تو غنیّ و ما فقیریم دلداری دوستان ثوابست  

* * *

  ای سرو روان و گلبن نو مه پیکر[۳] آفتاب پرتو  
  بستان و بده بگوی و بشنو شبهای چنین نه وقت خوابست  

  1. گوش.
  2. نه کار.
  3. در نسخه‌های متاخر: مه‌طلعت.