برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۴۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۵ —

۶۱– ط

  افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست یا دیده و بعد از تو بروئی نگریدست  
  گر مدعیان نقش ببینند پری را دانند که دیوانه چرا جامه دریدست  
  آن کیست که پیرامن خورشید جمالش از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیدست  
  ایعاقل اگر پای بسنگیت برآید فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست  
  رحمت نکند بر دل بیچارهٔ[۱] فرهاد آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدست  
  از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیدست  
  در وهم نیاید که چه مطبوع درختی پیداست که هرگز کس ازین میوه نچیدست  
  سرّ قلم قدرت بیچون الٓهی در روی تو چون روی در آئینه پدیدست  
  ما از تو بغیر از تو نداریم تمنا حلوا بکسی ده که محبت نچشیدست  
  با اینهمه باران بلا بر سر سعدی نشگفت اگرش خانه چشم آب چکیدست  

۶۲– ط

  ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیدست[۲]؟  
  زیباتر ازین صید همه عمر نکردست شیرین‌تر ازین خربزه هرگز نبریدست[۳]  
  ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان دانی که سکندر بچه محنت طلبیدست؟  
  آن خون کسی ریختهٔ یا می سرخست؟ یا توت[۴] سیاهست که بر جامه چکیدست؟  
  با جمله برآمیزی و از ما بگریزی جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدست  

  1. دیوانهٔ.
  2. متن مطابق قدیمترین نسخه‌هاست، و در نسخ معتبر دیگر:
      ای لعبت خندان لب لعلت که گزیدست؟ وز باغ لطافت گل روی تو که چیدست؟  

    و در بعضی از نسخ چاپی این بیت بعد از مطلع الحاق شده:

      هر کس که گزیدست بمقصود رسیدست وانکس که نچیدست بسی غصه کشیدست  
  3.   نیکوتر ازین میوه همه عمر که خوردست؟ شیرین‌تر ازین خربزه هرگز که بریدست؟  
  4. توث، تود.