برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۶ —

  نیکست[۱] که دیوار بیکبار بیفتاد تا هیچکس این باغ نگوئی که[۲] ندیدست  
  بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار چون عام بدانست که شیرین و رسیدست  
  گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد و امروز نسیم سحرش پرده دریدست  
  در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر[۳] جسر بریدست  
  رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار ما را بس ازین کوزه که بیگانه مکیدست  
  سعدی در بستان هوای دگری زن وین کشته[۴] رها کن که در او گله چریدست[۵]  

۶۳– ط

  از هر چه میرود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح‌پرورست  
  هرگز وجود حاضرِ غایب شنیدهٔ؟ من در میان جمع و دلم جای دیگرست  
  شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر[۶] چون[۷] هست اگر چراغ نباشد منورست  
  ابنای روزگار بصحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبرست  
  جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق درمانده‌ام هنوز که نزلی[۸] محقرست  
  کاش آن بخشم رفتهٔ ما آشتی‌کنان باز آمدی که دیدهٔ مشتاق بر درست  
  جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی وین دم که میزنم ز غمت دود مجمرست  
  شبهای[۹] بیتوام شب گورست در خیال ور بیتو بامداد کنم روز محشرست  
  گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود معشوق خوبروی چه محتاج زیورست؟  
  سعدی خیال بیهده بستی امید وصل هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست  
  زنهار ازین امید درازت که در دلست هیهات ازین خیال محالت که در سرست  

  1. شکرست.
  2. نگوید که، تا بیش نگوئی که کس این باغ.
  3. متن مطابقست با نسخ قدیم، و این کلمه را کتاب بعد نفهمیده «سر» خوانده و نوشته‌اند.
  4. کشت.
  5. بجای مقطع غزل در یک نسخه این بیت است:
      سعدی اگر آن میوه بتاراج ببردند صد جای دگر میوهٔ شیرین رسیدست  
  6. شاهد که در میانه بود شمع گو مباش
  7. ور.
  8. برگی.
  9. شبها که.