برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۵۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۲ —

  پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی باز میگویم که هر دعوی که کردم باطلست  
  زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست چونز دست دوست میگیری شفای عاجلست  
  من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گلست  
  باش تا دیوانه گویندم[۱] همه فرزانگان ترک جان نتوان گرفتن تا تو گوئی عاقلست  
  آنکه میگوید نظر در صورت خوبان خطاست[۲] او همین[۳] صورت همی بیند ز معنی غافلست  
  ساربان آهسته ران کارام جان در محملست چارپایان بار بر پشتند[۴] و ما را بر دلست  
  گر بصد منزل فراق اوفتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست  
  سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی لیک چون پیوند شد خو[۵] باز کردن مشکلست  

۷۴– ط

  شراب از دست خوبان سلسبیلست و گر خود خون میخواران[۶] سبیلست  
  نمیدانم رطب را چاشنی چیست؟ همی بینم که خرما بر نخیلست  
  نه وسمست آن، بدلبندی خضیبست نه سُرمست آن، بجادوئی کحیلست  
  سرانگشتان صاحبدل فریبش نه در حنا که در خون قتیلست  
  الا ای کاروان محمل برانید که ما را بند بر پای رحیلست  
  هر آنشب در فراق روی لیلی که بر مجنون رود لیلی طویلست  
  کمندش میدواند پای مشتاق بیابانرا نپرسد چند میلست  
  چو مور افتان و خیزان رفت باید و گر خود ره بزیر پای پیلست  
  حبیب آنجا که دستی برفشاند محبّ ار سر نیفشاند بخیلست  
  ز ما گر طاعت آید شرمساریم وزیشان گر قبیح آید جمیلست  
  بدیل دوستان گیرند و یاران ولیکن شاهد ما بی بدیلست  

  1. خوانندم.
  2. نظر بر منظر خوبان مکن.
  3. خود این.
  4. اشتران را بار بر پشتست.
  5. خود.
  6. وگر خون میخورند آن خود.