برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۵۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۵ —

  قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق هرچ آن بآبگینه بپوشی مبینست  

۷۹– ط

  این باد بهار بوستانست یا بوی وصال دوستانست  
  دل می‌برد این خط نگارین گوئی خط روی دلستانست  
  ای مرغ بدام دل[۱] گرفتار باز آی که وقت آشیانست  
  شبها من و شمع می‌گدازیم اینست که سوز من نهانست  
  گوشم همه روز از انتظارت بر راه و، نظر بر آستانست  
  ور بانگ مؤذنی میاید[۲] گویم که درای کاروانست  
  با آن همه دشمنی که کردی باز آی که دوستی همانست  
  با قوّت بازوان عشقت سر پنجهٔ صبر ناتوانست  
  بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جانست  
  نالیدن دردناک سعدی بر دعوی دوستی بیانست  
  آتش بِنیِ قلم در انداخت وین حبر[۳] که میرود دخانست  

۸۰– ط

  این خطّ شریف ازان بنانست وین نقل حدیث ازان دهانست  
  این بوی عبیر آشنائی از ساحت یار مهربانست  
  مُهر از سر نامه برگرفتم گفتی که سر گلابدانست  
  قاصد مگر آهوی ختن بود کش نافهٔ مشک در میانست  
  این خود چه عبارت لطیفست؟ وین خود چه کفایت[۴] بیانست؟  
  معلوم شد این حدیث شیرین کز منطق آن شکرفشانست  
  این خط بزمین نشاید انداخت کز جانب ماه آسمانست  

  1. گل.
  2. برآید.
  3. دود.
  4. کنایت و.