برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۶۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۱ —

  ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست  

۹۰– خ

  سرمست درآمد از درم دوست لب خنده[۱] زنان چو غنچه در پوست  
  چون دیدمش آن رخ نگارین در خود بغلط شدم که این اوست  
  رضوان در خلد باز کردند[۲] کز عطر مشام روح خوشبوست  
  پیش قدمش بسر دویدم در پای فتادمش که ایدوست  
  یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگوئی[۳] این نه نیکوست  
  بر من که دلم چو شمع یکتاست پیراهن غم چو شمع ده توست  
  چشمش بکرشمه گفت با من در نرگس مست من چه آهوست؟  
  گفتم همه نیکوئیست لیکن اینست که بیوفا و بدخوست  
  بشنو نفسی دعایِ سعدی گرچه همه عالمت دعاگوست  

۹۱– ط

  سفر دراز نباشد بپای طالب دوست که زندهٔ ابدست آدمی که کشتهٔ اوست  
  شرابخوردهٔ معنی چو در سماع آید چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست  
  هر آنکه با رخ منظور ما نظر دارد بترک خویش بگوید که خصم عربده جوست  
  حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر که قطره قطرهٔ باران چون با هم آمد جوست  
  نمیرود که کمندش همی برد مشتاق چه جای پند نصیحت‌کنان بیهده گوست؟  
  چو در میانهٔ خاک اوفتادهٔ بینی از آن بپرس که چوگان ازو مپرس[۴] که گوست  
  چرا و چون نرسد بندگان مخلص را رواست گر همه بد میکنی بکن که نکوست  

  1. ظاهراً «لبخند» مناسب‌تر است، واژه ناخوانا از نسخ قدیم و معتبر متابعت کردیم.
  2. کردست.
  3. برسم خط قدیم در نسخه ما «نکوئی» و آن نیز درست است.
  4. در بیشتر نسخه‌ها: ازو مپرس که چوگان ازو بپرس که کوست.