برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۷۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۳ —

  نه خاص در سر من عشق در جهان آمد که هر سری که تو بینی رهین سودائیست  
  ترا ملامت سعدی حلال کی باشد؟ که بر کناری و او در میان دریائیست  

۱۱۴– ب

  دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست[۱] گر دردمند عشق بنالد غریب نیست  
  دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست  
  هر کو شراب عشق نخوردست و دُرد دَرد آنست کز حیات جهانش نصیب نیست  
  در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بویدوست دگر هیچ طیب نیست  
  صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود[۲] ورنه چو در کمند بمیرد عجیب نیست  
  گر دوست واقفست که بر من چه میرود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست  
  بگریست چشم دشمن من بر حدیث من فضل از غریب هست و وفا در قریبنیست  
  ز خنده گل چنان بقفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغلهٔ عندلیب نیست  
  سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری؟ هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست  

۱۱۵– ط

  کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست  
  نه حلالست که دیدار تو بیند هر کس که حرامست بر آنکش نظری طاهر نیست  
  همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا کانچه من مینگرم بر دگری ظاهر نیست  
  هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد شب وصل من و معشوقِ مرا آخر نیست  
  هر که با غمزهٔ خوبان سر و کاری دارد سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست  
  هر که سر[۳]پنجهٔ مخضوب تو بیند گوید گر برین دست کسی کشته شود نادر نیست  
  سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش یکسر موی ندانم که ترا ذاکر نیست  
  همه دانند که سودازدهٔ دلشده را چاره صبرست ولیکن چکند قادر نیست  

  1. شکل غلط قبلی: دردیست عشق...
  2. بدر آید عجب بود.
  3. آن.