برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۷۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۵ —

  قادری بر هر چه میخواهی مگر[۱] آزار من زانکه گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست  
  احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست[۲]  
  سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست  
  گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن بدر بی‌نقصان و زر بی‌عیب و گل بیخار نیست  
  لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی زانکه همتایش بزیر گنبد دوّار نیست  
  دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن من گلیرا دوست میدارم که در گلزار نیست  

۱۱۸– ط

  جان ندارد هر که جانانیش نیست تنگ عیشست آنکه بستانیش نیست  
  هر که را صورت نبندد سرّ عشق صورتی دارد ولی جانیش نیست  
  گر دلی داری بدلبندی بده ضایع آن کشور که سلطانیش نیست  
  کامران آن دل که محبوبیش هست نیکبخت آن سر که سامانیش نیست  
  چشم نابینا زمین و آسمان زان نمی‌بیند که انسانیش نیست  
  عارفان درویش صاحب درد را پادشا خوانند گر نانیش نیست  
  ماجرای عقل پرسیدم ز عشق گفت معزولست و فرمانیش نیست  
  درد عشق از تندرستی خوشترست گر چه بیش از صبر درمانیش نیست  
  هر که را با ماهروئی سرخوشست دولتی دارد که پایانیش نیست  
  خانه زندانست و تنهائی ضلال[۳] هر که چون سعدی گلستانیش نیست  

۱۱۹– خ

  هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه با زورآوران[۴] انداختن فرهنگ نیست  
  درِ که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست  

  1. مکن، و در نسخ چاپی: بجز.
  2. سه بیت بعد در نسخ بسیار قدیم نیست.
  3. ملال.
  4. آزما.
۵