برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۸۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۴ —

  صد سفرهٔ دشمن بنهد طالب مقصود باشد[۱] که یکی دوست بیاید بضیافت  
  شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان درویش نباید که برنجد بظرافت  
  سعدی چو گرفتار شدی تن بقضا ده دریا دُر و مرجان بود و هول و مخافت[۲]  

۱۳۷– ط

  کیست آن لعبت خندان که پریوار برفت که قرار از دل[۳] دیوانه بیکبار برفت  
  باد بوی گل رویش بگلستان آورد آب گلزار بشد رونق عطار برفت  
  صورت یوسف نادیده صفت میکردیم چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت  
  بعد ازین عیب و ملامت نکنم مستانرا[۴] که مرا در حق این طایفه انکار برفت  
  در سرم بود که هرگز ندهم دل بخیال بسرت کز سر من آن همه پندار برفت  
  آخر این مور میان بستهٔ افتان خیزان چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت؟  
  بخرابات چه حاجت که یکی مست شود؟ که بدیدار تو عقل از سر هشیار برفت  
  بنماز آمده محراب دو ابروی تو دید دلش از دست ببردند و[۵] بزنّار برفت  
  پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند نه بصدق آمده بود اینکه بآزار برفت  
  تو نه مرد گل بستان امیدی[۶] سعدی که بپهلو نتوانی بسر خار برفت  

۱۳۸– ب

  عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت  
  ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم؟ چون روزگار از دست رفت[۷]  
  بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندرین غم[۸] هر چهار از دست رفت  
  عشق و سودا و هوس در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت  
  گر من از پای اندر آیم گو درای بهتر از من صدهزار از دست رفت  
  بیم جان کاین بار خونم میخورد ور نه ایندل چند بار از دست رفت[۹]  

  1. تابو.
  2. در بعضی از نسخ این بیت نیست و مقطع چنین است:
      سعدی هوس روی دلاویز ظریفان بگذار که روزی بکشندت بظرافت  
  3. قرار دل.
  4. رندان را.
  5. ببردی و.
  6. وصالی.
  7. این بیت در بعضی نسخه‌ها نیست.
  8. ولیک، تا غم آمد.
  9. این بیت در بیشتر نسخه‌ها نیست.