برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۸۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۶ —

۱۴۱– ط، ب

  هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد[۱] خلاص هر که دریندام رفت  
  یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم[۲] پرده برانداختی کار باتمام رفت  
  ماه نتابد بروز چیست که در خانه تافت؟ سرو نروید ببام کیست که بر بام رفت؟  
  مشعلهٔ برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت  
  عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود[۳] ننگ شد و نام رفت  
  گر بهمه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آندمست باقی ایام رفت  
  هر که هوائی نپخت یا بفراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت  
  ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه بجائی نبرد هر که باَقدام رفت  
  همت سعدی بعشق میل نکردی ولی مَی چو[۴] فروشد بکام عقل بناکام رفت  

۱۴۲– ط

  ای کسوت زیبائی بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الّا نظر پاکت  
  گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یکروز بر آن خاکت  
  دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد هم در تو گریزندم[۵] دست من و فتراکت  
  ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت  
  گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت  
  مه روی بپوشاند خورشید خجل ماند گر پرتو روی افتد بر طارم افلاکت  
  گر جمله[۶] ببخشائی فضلست بر اصحابت ور جمله[۶] بسوزانی حکمست بر املاکت  
  خون همه کس ریزی از کس نبود بیمت جرم همه کس بخشی از کس نبود باکت  
  چندان که جفا خواهی میکن که نمیگردد غم گرد دل سعدی با یاد طربناکت  

  1. باز نیابد.
  2. شدیم.
  3. بودن نماند.
  4. پای.
  5. هم در تو گریزم پس.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ گر زانکه.