برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۸ —

پنهان کرده بود، تا مگر یکنفس خار مذلت در دامن او آویزد و هر روز ابلیس از غیرت و خشم او آشفته‌تر بود و درخت طاعت او بانواع خیرات آراسته‌تر. تا دختر پادشاه وقت را علتی پدید آمد که اطبا از معالجهٔ آن عاجز آمدند و دختر سه برادر داشت که هر یک پادشاه ناحیتی بودند هر سه در یکشب بخواب دیدند که علت خواهر خود را بر برصیصا عرضه کنند. دیگر روز خوابها را با یکدیگر بگفتند موافق آمد. مازاد علی هذا. هر سه برخاستند و خواهر صاحبجمال را بر گرفتند و بصومعهٔ برصیصا بردند. برصیصا در نماز بود چون فارغ شد برادران آسیب علت و معالجت اطبا و اتفاق خوابها شرح دادند. برصیصا گفت دعای مرا وقتی هست که دران وقت بتوقیع اجابت رسد چون وقت آید دعا را دریغ ندارم. برادران خواهر را تسلیم برصیصا کردند و بتماشای صحرا بیرون رفتند. ابلیس جای خالی یافت و گفت وقت آن آمد که جان و ایمان چندین سالهٔ عابد را بموج دریای شهوت فرو دهم. بادی در دماغ مستوره دمید تا بیهوش گشت. دیدهٔ عابد بر جمال او افتاد، ابلیس آتش وسوسه در دماغ عابد نهاد و خاطر او را فرو گذاشت تا هوا را متابعت کرد و وسوسهٔ ابلیس را انقیاد نمود تا زنا کرد. پس ابلیس بصورت پیری از در درآمد و کیفیت حال ازو پرسید. برصیصا آن حال بگفت. ابلیس گفت دل خوش دار که اگر خطائی رفت خطا بر بنی‌آدم جایزست که خدای کریمست و دَرِ توبه گشاده. لیکن تدبیر این کار آنست که بر برادران وی پوشیده داری تا ندانند. برصیصا گفت هیهات آفتاب را چگونه بگل بیندائیم و روز روشن را بر مرد دانا چگونه بپوشانیم؟ ابلیس گفت آسانست او را