برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۰۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۹۱ —

  گر از مقابله شیر[۱] آید از عقب شمشیر نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد  
  و گر بهشت مصوّر کنند عارف[۲] را بغیر دوست نشاید که دیده بردارد  
  از آن متاع که در پای دوستان ریزند مرا سریست، ندانم که او چه سر دارد؟  
  دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟  
  عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد  
  نظر بروی تو انداختن حرامش باد که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد  

۱۶۹– خ

  ترا ز حال پریشان ما چه غم دارد؟ اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد؟  
  ترا که هر چه مرادست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم دارد؟  
  تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب بخواب درنرود، پادشا چه غم دارد؟  
  خطاست اینکه دل دوستان بیازاری ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد؟  
  امیر خوبان آخر گدای خیل توایم جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد؟  
  بَکی العذول[۳] علی ماجَری لاَ جفانی رفیق غافل ازین ماجرا چه غم دارد؟  
  هزار دشمن اگر در قفاست عارفرا چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد؟  
  قضا بتلخی و شیرینی ای پسر رفتست تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟  
  بلای عشق عظیمست لاابالی را چو دل بمرگ نهاد از بلا چه غم دارد؟  
  جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد؟  

۱۷۰– ط

  غلام آن سبک‌روحم که با من سر گران دارد جوابش تلخ و[۴] پنداری شکر زیر زبان دارد  
  مرا گر دوستی با او بدوزخ میبرد شاید بنقد اندر بهشتست آنکه یاری مهربان دارد  

  1. تیر.
  2. عاشق.
  3. در نسخ قدیم این بیت نیست و در بعضی از نسخ چاپی: بکی‌الامیر.
  4. در نسخه‌های قدیم: تلخ.