این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۰۰ —
سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی | کانکس رسید در وی کز خود قدم برون زد |
۱۸۷– ب
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد | وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد | |||||
آنکس که دلی دارد آراستهٔ معنی[۱] | گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد | |||||
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد | ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد | |||||
آخر نه منم تنها در بادیهٔ سودا | عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد | |||||
بیبخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت؟ | بیمایه زبون باشد هر چند که بستیزد | |||||
فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی | قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد | |||||
تا دل بتو پیوستم راه همه دربستم | جائی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد | |||||
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز | ور روی بگردانی در دامنت آویزد |
۱۸۸– ب
بحدیث در نیائی که لبت شکر نریزد | نچِمی که شاخ طوبی بستیزه برنریزد | |||||
هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد | ز پیِ تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد | |||||
دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد | مژه یکدم آب حسرت نشکیبد ار نریزد | |||||
که نه من ز دست خوبان نَبرَم بعاقبت جان؟ | تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد | |||||
دُررست لفظ سعدی ز فراز بحر معنی | چه کند بدامنی دُر که بدوست برنریزد |
۱۸۹– ب
آه اگر دست دل من بتمنا نرسد | یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد[۲] | |||||
غم هجران بسویّتتر ازین قسمت کن | کاین همه درد بجان من تنها نرسد | |||||
سرو بالای منا گر بچمن برگذری | سرو بالای ترا سرو ببالا نرسد |
- ↑ از معنی.
- ↑ تجدیدنظر: یا دل از پنجهٔ عشق تو بمن وانرسد