برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۱۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۰۱ —

  چون توئی را چو منی در نظر آید هیهات؟ که قیامت رسد این رشته بهم یا نرسد  
  ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری[۱] ذره تا مهر نبیند بثریا نرسد  
  بر سر خوان لبت دست چو من درویشی بگدائی رسد آخر چو بیغما نرسد  
  اَبر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت بوالعجب دارم اگر سیل بدریا نرسد  
  هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود خار بردارم اگر دست بخرما نرسد  
  سعدیا کنگرهٔ وصل بلندست و هر آنک پای بر سر ننهد دست وی آنجا نرسد  

۱۹۰– ب

  ازین تعلق بیهوده تا بمن چه رسد وز آنکه خون دلم ریخت تا بتن چه رسد  
  بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق که دستبوس کند، تا بدان دهن چه رسد  
  همه خطای[۲] منست اینکه میرود بر من ز دست خویشتنم تا بخویشتن چه رسد  
  بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم، تا به پیرهن چه رسد  
  که دید رنگ بهاری برنگ رخسارت؟ که آب[۳] گل ببرد تا بیاسمن چه رسد  
  رقیب کیست؟ که در ماجرای خلوت ما فرشته ره نبرد تا باهرمن چه رسد  
  ز هر نبات که حسنی و منظری دارد بسرو قامت آن نازنین بدن چه رسد  
  چو خسرو از لب شیرین نمی‌برد مقصود قیاس[۴] کن که بفرهاد کوهکن چه رسد  
  زکوة لعل لبت را بسی طلبکارند میان اینهمه خواهندگان بمن چه رسد  
  رسید نالهٔ سعدی بهرکه در آفاق و گر عبیر نسوزد بانجمن چه رسد  

۱۹۱– ط

  کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد؟ آخر این غورهٔ نوخاسته[۵] چون حلوا شد؟  

  1. بر درت زان گذرم تا نظر افتد بمنت.
  2. جفای.
  3. رنگ.
  4. نگاه.
  5. نو آمده.