این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۲۶ —
آن کمان ابرو که تیر غمزهاش | هر زمانی صید دیگر میزند | |||||
دست و ساعد میکشد درویش را | تا نپنداری که خنجر میزند | |||||
یاسمین بوئی که سرو قامتش | طعنه بر بالای عرعر میزند | |||||
روی و چشمی دارم اندر مِهر او | کاین گهر میریزد آن زَر میزند | |||||
عشق را پیشانئی باید چو میخ | تا حبیبش سنگ بر سر میزند | |||||
انگبین رویان نترسند از مگس | نوش میگیرند و نشتر میزند | |||||
در بروی دوست بستن شرط نیست | ور ببندی سر بدر[۱] بر میزند | |||||
سعدیا دیگر قلم پولاد دار | کاین سخن آتش بنی در میزند[۲] |
۲۳۵– ط
بلبلی[۳] بیدل نوائی میزند | بادپیمائی هوائی میزند | |||||
کس نمیبینم ز بیرون سرای[۴] | واندرونم مرحبائی میزند | |||||
آتشی دارم که میسوزد وجود | چون برو باد صبائی میزند | |||||
گر چه دریا را نمیبیند کنار | غرقه حالی دست و پائی میزند | |||||
فتنهٔ[۵] بر بام باشد تا یکی | سر بدیوار سرائی میزند | |||||
آشنایانرا جراحت مرهمست | زانکه شمشیر آشنائی میزند | |||||
حیف باشد دست او در خون من | پادشاهی با گدائی میزند | |||||
بندهام گر بیگناهی میکشد | راضیم گر بیخطائی میزند | |||||
شکر نعمت میکنم گر خلعتی | میفرستد، یا قفائی میزند | |||||
ناپسندیدست پیش اهل رای | هر که بعد از عشق رائی میزند | |||||
محتسب گو چنگ میخواران بسوز | مطرب ما خوش بتائی[۶] میزند | |||||
دود از آتش میرود خون از قتیل | سعدی این دم هم ز جائی میزند |