این برگ همسنجی شدهاست.
— ۷۲ —
داد او برخاست و روان شد چون کاغذ بخدمت خواجه برد آنجا نوشته بود:
شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه بوظایف طاعات آراسته باد.
ای که پرسیدیم از حال بنیآدم و دیو | من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد | |||||
دیو بگریزد ازان قوم که قرآن خوانند | آدمیزاده نگهدار که مصحف ببرد |
دیگر در جواب سؤال دشمن نوشته بود:
اولین باب تربیت پندست | دومین نوبه خانه و بندست | |||||
سومین توبه و پشیمانی | چارمین شرط و عهد و سوگندست | |||||
پنجمین گردنش بزن که خبیث | بقضای بد آرزومندست |
در جواب سؤال حاجی بنوشته بود که العجب پیادهٔ عاج چون عرصهٔ شطرنج بسر میبرد فرزین میشود یعنی به ازان میشود که بود و پیادهٔ عاج بادیه میپیماید و بتر ازان میشود که بود.
از من بگوی حاجی مردم گرای را | کو پوستین خلق بآزار میدرد | |||||
حاجی تو نیستی شترست از برای آنک | بیچاره خار میخورد و بار میبرد |
و در جواب سؤال علوی و عامی فرموده:
بعمر خویش ندیدم من اینچنین علوی | که خمر میخورد و کعبتین میبازد | |||||
بروز حشر همیترسم از رسول خدا | که از شفاعت ایشان بما نپردازد |
و جواب دستار و زر نوشته بود:
خواجه تشریفم فرستادی و مال | مالت افزون باد و خصمت پایمال | |||||
هر بدیناریت سالی عمر باد | تا بمانی سیصد و پنجاه سال |
خواجه روی بغلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر را کجا بردی؟ گفت بارها دیدهام که خواجه خروار خروار زر ویرا