برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۳۶ —

  مردم از قاتل عمدا بگریزند بجان پاکبازان بَرِ شمشیر تو عمدا آیند  
  تا ملامت نکنی طایفهٔ رندان را که جمال تو ببینند و بغوغا آیند  
  یعلم‌الله که گر آئی بتماشا روزی مردمان[۱] از در و بامت بتماشا آیند  
  دلق و سجّادهٔ ناموس بمیخانه[۲] فرست تا مریدان تو در رقص و[۳] تمنا آیند  
  از سر صوفی سالوس دوتائی برکش[۴] کاندرین رَه ادب آنست که یکتا آیند  
  می[۵] ندانم خطر[۶] دوزخ و سودای بهشت هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند  
  آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد خرم آنروز که از[۷] خانه بصحرا آیند  

۲۵۵– ب

  ترا سماع نباشد که سوز عشق نبود گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود  
  چو هر چه میرسد از دست اوست، فرقی نیست میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود  
  نسیم باد صبا بوی یار من دارد چو باد خواهم ازین پس ببوی او پیمود[۸]  
  همیگذشت و نظر کردمش بگوشهٔ چشم که یکنظر بربایم مرا ز من بربود  
  بصبر خواستم احوال عشق پوشیدن دگر بگل نتوانستم آفتاب اندود  
  سوار عقل که باشد که پشت ننماید در آنمقام که سلطان عشق روی نمود؟  
  پیام ما که رساند بخدمتش که رضا رضای تست گرم خسته داری ار خشنود  
  شبی نرفت که سعدی بداغ عشق نگفت[۹] دگر شب آمد و کی[۱۰] بیتو روز خواهد بود؟  

۲۵۶– ط

  نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود  
  خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم وان همه صورت شاهد[۱۱] که بر آن دیبا بود  

  1. در یک نسخه: گر خرامان بدر خانقه آئی روزی. صوفیان.
  2. بخمخانه.
  3. چرخ.
  4. برکن.
  5. من.
  6. ما نداریم غم.
  7. کزین.
  8. چون باد خواهم ازین پس که بوی او بنمود (؟)
  9. نخفت.
  10. چون.
  11. زیبا.