برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۵۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۴۶ —

  دیگرانرا تلخ می‌آید شراب جور عشق[۱] ما ز دست دوست میگیریم و شکر میشود  
  دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان گر بدین مقدارت آن دولت میسر میشود  
  هرگزم در سر نبود اندیشهٔ سودا ولیک پیل اگر دربند می‌افتد مسخر میشود  
  عیشها دارم درین آتش که بینی دمبدم کاندرونم گر چه میسوزد منور میشود  
  تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر میشود[۲]  
  غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش باز می‌بینم که در آفاق دفتر میشود  
  آبشوق از چشم سعدی میرود بر دست و خط لاجرم چون شعر میآید سخن تر میشود  
  قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی‌سوزد جهان از وی معطر میشود  

۲۷۳– ط

  هفتهٔ میرود از عمر و بده روز کشید کز گلستان صفا بوی وفائی ندمید  
  آنکه برگشت و جفا کرد و بهیچم بفروخت بهمه عالمش از من نتوانند خرید  
  هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود[۳] گو بگو از لب شیرین که لطیفست و لذیذ  
  گر من از خار بترسم نبرم دامن گل کام در کامِ نهنگست بباید طلبید  
  مرو ایدوست که ما بیتو نخواهیم نشست مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید  
  از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم که محالست که در خود نگرد هر که تو دید  
  آفرین کردن و دشنام شنیدن سهلست چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید  
  جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل عاقبت جان بدهان آمد و طاقت برسید  
  آخر ای مطرب ازین پردهٔ عشاق بگرد چند گوئی که مرا پرده بچنگ تو درید  
  تشنگانت بلب[۴] ای چشمهٔ حیوان مردند چند چون ماهی بر خشک توانند طپید؟  
  سخن سعدی بشنو که تو خود زیبائی خاصه آنوقت که در گوش کنی مروارید  

  1. از دست دوست.
  2. در یک نسخهٔ قدیم: چون تو می‌بینم دلم هر لحظه خوشتر میشود.
  3. اندر حق من خواهد گفت.
  4. تشنگان لبت.