برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۶۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۵۶ —

۲۹۰– ب

  ترا سریست که با ما فرو نمی‌آید مرا دلی که صبوری ازو نمی‌آید  
  کدام دیده بروی تو باز شد همه عمر که آب دیده برویش فرو نمی‌آید؟  
  جز اینقدر نتوانگفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید  
  چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت بر اوفتادهٔ مسکین چو گو نمی‌آید؟  
  اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش بد از منست که گویم[۱] نکو نمی‌آید  
  گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید که هیچ حاصل ازین گفتگو نمی‌آید  
  گمان برند که در عودسوز سینهٔ من بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید؟  
  چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست؟ چه مجلسست کزو های و هو نمی‌آید؟  
  بشیر بود مگر شور عشق سعدی را که پیر گشت و تغیر درو نمی‌آید  

۲۹۱– ب

  آنک[۲] از جنت فردوس یکی می‌آید اختری میگذرد یا ملکی می‌آید  
  هر شکرپاره که در میرسد از عالم غیب بر دل ریش عزیزان نمکی می‌آید  
  تا مگر یافته گردد نفسی خدمت او نفسی میرود از عمر و یکی می‌آید[۳]  
  سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود هم بگیرد که دمادم یزکی می‌آید  

۲۹۲– ط

  شیرین دهان آن بت عیار بنگرید دُر در میان لعل شکربار بنگرید  
  بُستان عارضش که تماشاگه دلست پُرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید  
  از ما بیک نظر بستاند هزار دل این آبروی و رونق بازار بنگرید[۴]  

  1. نه عاشقست که گوید.
  2. اینک.
  3. در بعضی از نسخ چاپی این بیت هم هست:
      شک درین نیست که سودای تو در جان منست گر رقیب از سخنش بوی شکی می‌آید  
  4. این بیت و سه بیت بعد در نسخه‌های بسیار قدیم نیست.