برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۵ —

گفت ای خداوند این پدر من بود. پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او بجوار حق رسید این ساعت می‌گوئید این پدر ماست؟ گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست ظاهراً بسمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازهٔ شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهورست این بود. اباآقاخان فرمود که او را پیش من آورید. گفتند سمعاً و طاعةً. بعد از چند روز که ایشان بانواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمیکرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگوئید ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکمست.

شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و بصحبت پادشاه رسیدم در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده. گفتم از دنیا بآخرت چیزی نمیتوان برد مگر ثواب و عقاب اکنون تو مخیری. اباقا فرمود این معنی بشعر تقریر فرمای، شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود:

  شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانیست  
  وگرنه راعی خلقست زهرمارش باد که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست  

آباقا بگریست و چند نوبت فرمود که من راعی‌ام یا نه؟ و هر نوبت شیخ جواب میفرمود اگر راعئی بیت اول ترا کفایت و الا بیت آخر تمام. فی‌الجمله شیخ فرمود در وقت بازگردیدن این چند بیت برو خواندم:

  پادشا سایهٔ خدا باشد سایه با ذات آشنا باشد  
  نشود نفس عامه قابل خیر گر نه شمشیر پادشا باشد