برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۷۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۶۲ —

  اکنون که بیوفائی یارت درست شد در دل شکن امید که پیمان شکست یار[۱]  

۳۰۰– ط

  یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار  
  گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای[۲] خویش و نبیند خطای یار  
  یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار  
  یاران شنیده‌ام که بیابان گرفته‌اند بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار  
  من ره نمیبرم مگر آنجا که کوی دوست من سر نمی‌نهم مگر آنجا که پای یار  
  گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست ما را بدر نمیرود[۳] از سر هوای یار  
  بستان بیمشاهده دیدن مجاهده است ور صد درخت گل بنشانی بجای یار  
  ای باد اگر بگلشن روحانیان روی یار قدیم را برسانی دعای یار  
  ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست هم پیش یار گفته شود ماجرای یار  
  هر کس میان جمعی و سعدی و گوشهٔ بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار  

۳۰۱– ب

  هر شب اندیشهٔ دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر  
  بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای حُسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر  
  هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما بغیر از تو نداریم تمنای دگر  
  زانکه هرگز بجمال[۴] تو در آئینهٔ وهم متصور نشود صورت و بالای دگر  
  وامقی بود که دیوانهٔ عذرائی بود[۵] منم امروز و توئی وامق و عذرای دگر  

  1. در بعضی از نسخ این دو بیت الحاق شده:
      عمری نهاده روی تعبد بر آستان گفتم مگر دری بگشاید ببست یار  
      دشمن همین کند که تو کردی بدوستی فی‌الجمله دوستیست که با دشمنست یار  
  2. گناه.
  3. نمی‌شود.
  4. بصفای.
  5. عذرا بودی.