هر صلاحی که در جهان باشد | اثر عدل پادشا[۱] باشد | |||||
ملکت او صلاح نپذیرد | اگر همه رای او خطا باشد |
آباقا را عظیم خوش آمد و انصاف آنست که درین وقت که مائیم علما و مشایخ روزگار چنین نصایح با بقالی و قصابی نتوانند گفت لاجرم روزگار بدین نسق است که میبینی. والله اعلم.
۳– حکایت شمسالدین تازیکوی
در زمان حکومت ملک عادل مرحوم شمسالدین تازیکوی طاب ثراه اسفهسالاران ممالک شیراز حماهالله تعالی من الآفات خرمائی چند از رعایا ستده بودند بتسعیر اندک و بنرخی و گران ببقالان میدادند بطرح، و ملک از این ظلم بیخبر.[۲] اتفاقاً چند پاره[۳] خرما ببرادر شیخ فرستادند و برادر شیخ بر در خانهٔ اتابک دکان داشت چون حال بدان جهت بدید برباط حفیف رفت بخدمت برادر خود شیخ سعدی، و صورت حال در خدمتش عرضه داشت. شیخ ازان حال کوفته خاطر شد و با خود اندیشه کرد که برود و این بلا را از سر درویشان شیراز دفع کند بتخصیص ازان برادر خود. اندیشه کرد که اول کاغذی باید نوشت. پارهٔ کاغذ برداشت و این قطعه بنوشت:
زاحوال[۴] برادرم بتحقیق | دانم که ترا خبر نباشد | |||||
خرمای بطرح میدهندش | بخت بد ازین بتر نباشد |