برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۰۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۹۰ —

  بتیغ هندی دشمن قتال می‌نکند چنانکه دوست بشمشیر غمزهٔ قتال  
  جماعتی که نظر را حرام میگویند[۱] نظر حرام بکردند و خون خلق حلال  
  غزال اگر بکمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مردست در کمند غزال  
  تو بر کنار فراتی ندانی این معنی براه بادیه دانند قدر آب زلال  
  اگر مراد نصیحت کنان ما اینست که ترک دوست بگویم، تصوریست محال  
  بخاکپای تو داند[۲] که تا سرم نرود ز سر بدر نرود همچنان امید وصال  
  حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری بآب دیدهٔ خونین نبشته صورت حال  
  سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست که ذکر دوست نیارد بهیچگونه ملال  
  بناله کار میسر نمیشود سعدی ولیک نالهٔ بیچارگان خوشست بنال  

۳۴۸– ط

  چشم خدا بر تو[۳] ای بدیع شمائل یار[۴] من و شمع جمع و شاه قبائل  
  جلوه کنان میروی و باز میائی سرو ندیدم[۵] بدین صفت متمائل  
  هر صفتی را دلیل معرفتی هست روی[۶] تو بر قدرت خدای[۷] دلائل[۸]  
  قصهٔ لیلی مخوان و غصهٔ مجنون عهد[۹] تو منسوخ کرد ذکر اوائل  
  نام تو میرفت و عارفان بشنیدند هر دو برقص آمدند سامع و قائل  
  پرده چه باشد میان عاشق و معشوق سد سکندر نه مانعست و نه حائل  
  گو همه شهرم نگه کنند و ببینند[۱۰] دست در آغوش یار کرده حمائل  
  دور بآخر رسید و عمر بپایان شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زائل  
  گر تو برانی کسم شفیع نباشد ره بتو دانم[۱۱] دگر بهیچ وسائل  

  1. میدارند، می‌گیرند.
  2. دانم.
  3. لطف خدا بر تو، چشم بدت دور.
  4. ماه.
  5. نباشد.
  6. حسن.
  7. خداست.
  8. روی تو را از خداست فرض دلایل.
  9. حسن.
  10. کنید و ببینید.
  11. دارم.