این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۹۷ —
شب دراز نخفتم که دوستان گویند | بسرزنش عَجبا لِلمحب کیف یَنام | |||||
تو در کنار من آئی؟ من این طمع نکنم | که مینیایدت از حسن وصف در اوهام | |||||
ضرورتست که روزی بسوزد این اوراق | که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام |
۳۵۸– ق، ط
زهی سعادت من کِم تو آمدی بسلام | خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام | |||||
قیام خواستمت کرد عقل میگوید | مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام | |||||
اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای | ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام | |||||
تو آفتاب منیری و دیگران انجم | تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام | |||||
اگر تو آدمیی اعتقاد من اینست | که دیگران همه نقشند بر در حمام | |||||
تنک مپوش که اندامهای سیمینت | درون جامه پدیدست چون گلاب از جام | |||||
از اتفاق چه خوشتر بود میان دو دوست؟ | درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام | |||||
سماع اهل دل آواز نالهٔ سعدیست[۱] | چه جای زمزمهٔ عندلیب و سجع حمام | |||||
درین سماع همه ساقیان شاهدروی | برین شراب همه صوفیان دردآشام |
۳۵۹– خ
ساقیا می ده که مرغ صبح بام | رخ نمود از بیضهٔ زنگار فام | |||||
در دماغ می پرستان بازکش | آتش سودا بآب چشم جام | |||||
یا رب از فردوس کی رفت این نسیم؟ | یا رب از جنت که آورد این پیام؟ | |||||
خاطر سعدی و بار عشق تو | راکبی تندست و مرکوبی جمام | |||||
جان ما و دل غلام روی[۲] توست | ساتکینی ساتکینی[۳] ای غلام |