این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۲۱ —
۴۰۲– ط
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم | حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم | |||||
تو مگر سایهٔ لطفی بسر وقت من آری | که من آنمایه ندارم که بمقدار[۱] تو باشم[۲] | |||||
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم | که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم | |||||
هرگز اندیشه نکردم که کمندت بمن افتد | که من آنوقع ندارم که گرفتار تو باشم[۳] | |||||
گذر از دست رقیبان نتوان کرد بکویت | مگر آنوقت که در سایهٔ زنهار تو باشم | |||||
گر خداوند تعالی بگناهیت بگیرد | گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم | |||||
مردمان عاشق گفتار من ای قبلهٔ خوبان | چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم | |||||
من چه شایستهٔ آنم که ترا خوانم و دانم | مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم | |||||
گرچه دانم که بوصلت نرسم بازنگردم | تا درین راه بمیرم که طلبکار تو باشم | |||||
نه درین عالم دنیا که در آن عالم عقبی | همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم | |||||
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی[۴] | که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم |
۴۰۳– ط
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم | بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم | |||||
بوقت صبح قیامت که[۵] سر ز خاک برآرم | بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم | |||||
بمجمعی که درآیند شاهدان دو عالم | نظر بسوی تو دارم غلام روی تو باشم | |||||
بخوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم[۶] | ز خواب عاقبت آگه ببوی موی تو باشم | |||||
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم | جمال حور نجویم دوان بسوی تو باشم | |||||
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان | مرا بباده چه حاجت که مست روی تو باشم | |||||
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن | و گر خلاف کنم سعدیا بسوی تو باشم |
- ↑ که خریدار.
- ↑ تجدیدنظر: که من آن پایه ندارم که بمقدار تو باشم
- ↑ ابیات ساقط:
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم - ↑ سعدی آن به که نباشد اگر او را نپسندی.
- ↑ چو.
- ↑ بخفتم.