این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۴۵ —
اگر دانی که در زنجیر زلفت | گرفتارست در پایش میفکن | |||||
بحسن قامتت سروی در آفاق | نپندارم که باشد غالب الظن | |||||
الا ای باغبان این سرو بنشان | و گر صاحبدلی آن سرو برکن | |||||
جهان روشن بماه و آفتابست | جهان ما بدیدار تو روشن | |||||
تو بیزیور محلائی و بی رخت | مزکائی و، بی زینت مزیّن[۱] | |||||
شبی خواهم که مهمان من آئی | بکام دوستان و رغم دشمن | |||||
گروهی عام را کز دل خبر نیست | عجب دارند از آه سینهٔ من | |||||
چو آتش در سرای افتاده باشد | عجب داری که دود آید ز روزن | |||||
تو را خود هر که بیند دوست دارد | گناهی نیست بر سعدی معین |
۴۴۴ – ط، و در نسخ متأخر در قصاید
یا رب آن رویست یا برگ سمن | یا رب آن قدست یا سرو چمن | |||||
بر سمن کس دید جعد مشکبار؟ | در چمن کس دید سرو سیمتن؟ | |||||
عقل چون پروانه گردید و نیافت | چون تو شمعی در هزاران انجمن | |||||
سخت مشتاقیم پیمانی بکن | سخت مجروحیم پیکانی بکن | |||||
وه کدامت زین همه شیرین ترست | خنده یا رفتار یا لب یا سخن[۲]؟ | |||||
گر سر ما خواهی اینک جان و سر | ور سر[۳] ما داری اینک مال و تن | |||||
گر نوازی ور کشی فرمان تراست | بندهایم اینک سر و تیغ و کفن | |||||
صَعقه[۴] میخواهی حجابی در گذار | فتنه میجوئی نقابی برفکن |