برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۶۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۵۰ —

۴۵۰ – طخ

  بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه[۱] خیزد[۲] روز وداع یاران  
  هر کو[۳] شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران  
  با ساربان بگوئید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران  
  بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان[۴] چو در قیامت چشم گناهکاران  
  ای صبح شب نشینان جانم بطاقت آمد از بسکه دیر ماندی چون شام روزه داران  
  چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الّا یک از هزاران  
  سعدی بروزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمیتوان کرد الّا بروزگاران  
  چندت کنم حکایت شرح اینقدر کفایت[۵] باقی نمیتوان گفت الّا بغمگساران[۶]  

۴۵۱ – ط

  دو چشم مست میگونت[۷] ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران  
  نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو سیل از سر گذشت آنرا[۸] چه میترسانی از باران؟  
  گر آنساقی که مستانراست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران  
  گرم با صالحان بیدوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران  
  چه بویست اینکه عقل از من ببرد و صبر و هشیاری ندانم باغ فردوسست یا بازار عطاران  
  تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی بمصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران  
  الا ای باد شبگیری بگوی آنماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران  
  گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد بگو خوابش نمیگیرد بشب از دست عیاران  
  گرت باری[۹] گذر باشد نگه با جانب ما کن نپندارم که بد باشد جزای خوبکرداران  

  1. ناله.
  2. آید.
  3. هر کس.
  4. گردان.
  5. این جمله شمهٔ بود از حال غم که گفتم.
  6. این بیت هم در یک نسخه آمده:
      شاید که با رفیقان گویند و با عزیزان کین درد ما بسر برد از مهر دوستداران  
  7. میگونش.
  8. این را.
  9. روزی.