برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۶۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۵۲ —

  چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو[۱] چون نروم که بیخودم شوق همی برد کشان  
  من نه بوقت خویشتن پیر و شکسته بوده‌ام موی سپید میکند چشم سیاه اکدشان  
  بوی بهشت میدهد ما بعذاب در گرو آب حیات میرود ما تن خویشتن کشان  
  باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان  

۴۵۴ – ط، ب

  دیگر بکجا میرود این[۲] سرو خرامان چندین دل صاحبنظرش[۳] دست بدامان  
  مردست که چون شمع سراپای وجودش میسوزد و آتش نرسیدست بخامان  
  خون میرود از چشم اسیران کمندش یکبار[۴] نپرسد که کیانند و کدامان  
  گو خلق بدانید که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان  
  در[۵] پای رقیبش چکنم گر ننهم سر محتاجِ مَلک بوسه دهد دست غلامان  
  دل میطپد اندر بر سعدی چو کبوتر زین رفتن و باز آمدن کبک خرامان  
  یا صاح مَتی یرجعُ نومی و قراری انّی و عَلی العاشق هذان حرامان  

۴۵۵ – ط

  خفته خبر ندارد سر بر[۶] کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان  
  بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل افتد بکاردانان  
  دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد میباید این نصیحت کردن بدلستانان  
  دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش‌رَو[۷] تا دامنت نگیرد دست خدای‌خوانان  
  من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم بگذار تا بیاید بر من جفای آنان  

  1. در بعضی نسخ این بیت در آخر و مصراع اول چنین است: می‌شنوم که سعدیا در پی او دگر مرو
  2. آن.
  3. صاحب‌نظران.
  4. یکروز.
  5. بر.
  6. در.
  7. خوشخو، خوشبو.