برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۶۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۵۴ —

  گر نظر صدق را نام گنه می‌نهند[۱] حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن  
  چند بشب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد پاره برو[۲] دوختن  
  زهد نخواهد خرید چارهٔ رنجور عشق شمع و شرابست و شید پیش تو نفروختن  
  تا بکدام آبروی ذکر وصالت کنیم شکر خیالت[۳] هنوز می‌نتوان توختن  
  لهجهٔ شیرین من پیش دهان تو چیست در نظر آفتاب مشعله افروختن  
  منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند چارهٔ او خامشیست یا سخن آموختن  

۴۵۸ – ط

  گر متصور شدی با تو درآمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن  
  فکرت من در تو نیست در قلم قُدرتیست کو بتواند چنین صورتی انگیختن  
  کیست که مرهم نهد بر دل مجروح[۴] عشق کش نه مجال وقوف نه ره بگریختن  
  داعیهٔ شوق نیست رفتن و بازآمدن قاعدهٔ مهر نیست بستن و بگسیختن  
  آب روان سرشک وآتش سوزان آه پیش تو بادست و خاک بر سر خود بیختن  
  هر که بشب شمع وار در نظر شاهدیست[۵] باک ندارد بروز کشتن و آویختن  
  خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتنست چارهٔ سعدی حدیث با شکر آمیختن  

۴۵۹ – ط

  نبایستی هم اول مهر[۶] بستن چو در دل داشتی پیمان شکستن  
  بناز وصل پروردن[۷] یکی[۸] را خطا کردی بتیغ هجر خستن  
  دگربار از پریرویان جماش نمیباید وفای عهد[۹] جستن  
  اگر کنجی بدست آرم دگربار منم زین نوبت و تنها نشستن  

  1. می‌نهی.
  2. خرقه بر آن.
  3. وصالت.
  4. رنجور.
  5. شاهدست.
  6. ز اول عهد.
  7. پروردی.
  8. کسی.
  9. وفا و مهر، وفا و عهد.