برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۷۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۵۸ —

  بند بر پای توقف چکند گر نکند شرط عشقست بلا دیدن و پای افشردن  
  روی در[۱] خاک در دوست بباید مالید چون میسر نشود روی بروی آوردن  
  نیم جانی چه بود تا ندهد دوست بدوست که بصد جان دل جانان نتوان آزردن  
  سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن  
  هیچ شک می‌نکنم کاهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن  
  روزی اندر سر کار تو کنم جان[۲] عزیز پیش بالای تو باری چو بباید مردن  
  سعدیا دیده نگهداشتن از صورت خوب نه چنانست که دل دادن و جان پروردن  

۴۶۵ – ب

  میان باغ حرامست بیتو گردیدن که خار با تو مرا به که بیتو گل چیدن  
  و گر بجام برم بیتو دست در مجلس حرام صرف بود بیتو باده نوشیدن  
  خم دو زلف تو بر لاله حلقه در[۳] حلقه بسنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن  
  اگر جماعت چین صورت تو بت بینند شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن  
  کساد نرخ شکر در جهان پدید آید دهان چو بازگشائی بوقت خندیدن  
  بجای خشک بمانند سروهای چمن چو قامت تو ببینند در خرامیدن  
  من گدای که باشم که دم زنم ز لبت؟ سعادتم چه بود؟ خاک پات بوسیدن  
  بعشق مستی و رسوائیم خوشست از آنک نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن  
  نشاط زاهد از انواع طاعتست و ورع صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن  
  عنایت تو چو با جان سعدیست چه باک چه غم خورد گه حشر از گناه سنجیدن؟  

۴۶۶ – ط

  تا کی ایجان اثر وصل تو نتوان دیدن؟ که ندارد دل من طاقت هجران دیدن  

  1. بر.
  2. عمر.
  3. بر.