برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۷۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۶۲ —

  چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا کآه تو تیره میکند آینهٔ جمال من  

۴۷۲ – ب

  ای بدیدار تو روشن چشم عالم‌بین من آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من  
  سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای[۱] تو خود نمیسوزد دلت چون شمع بر بالین من  
  تا ترا دیدم که داری سنبله بر آفتاب آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من  
  گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی پرده بردار ای بهار و لاله و نسرین من  
  گر برعنائی برون آئی دریغا صبر و هوش ور بشوخی در خرامی وای عقل و دین من[۲]  
  خار تا کی؟ لالهٔ در باغ امیدم نشان زخم تا کی؟ مرهمی بر جان دردآگین من  
  نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی[۳] عشق آئین من  
  از ترش‌روئی دشمن وز جواب[۴] تلخ دوست کم نگردد شورش طبع سخن شیرین من  
  خلقرا بر نالهٔ[۵] من رحمت آمد چند بار خود نگوئی چند نالد سعدی مسکین[۶] من  

۴۷۳ – ب

  دی بچمن برگذشت سرو سخنگوی من تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من  
  برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار آب گلستان ببرد شاهد گلروی من  
  شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب تیغ جفا برکشید ترک زره موی من  
  ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر دست غمش درشکست پنجهٔ نیروی من  
  عشق بتاراج داد رخت صبوری دل می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من  
  کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او او بتفضل نکرد هیچ نگه[۷] سوی من  
  جور کشم بنده‌وار ور کشدم حاکمست خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من  

  1. پروانه اندر.
  2. در نسخهٔ قدیم:
      گر بشوخی در خرامد ای دریغا صبر و هوش ور برعنائی درآید وای عقل و دین من  
  3. کار.
  4. حدیث.
  5. نالش.
  6. در نسخ چاپی: غمگین.
  7. نظر.