برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۷۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۶۷ —

  نومید نیستم که هم او مرهمی نهد ورنه بهیچ به نشود دردمند او  
  او خود مگر بلطف خداوندیی کند ورنه ز ما چه بندگی آید پسند او  
  سعدی چو صبر ازوت میسر نمیشود اولیتر آنکه صبر کنی بر گزند او  

۴۸۱ – ط

  صید بیابان عشق چون[۱] بخورد تیر او سر نتواند کشید پای ز زنجیر او  
  گو بسنانم بدوز یا بخدنگم بزن گر بشکار آمدست دولت نخجیر او  
  گفتم از آسیب عشق روی بعالم نهم عرصهٔ عالم گرفت حسن جهانگیر او  
  با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم روی بدیوار صبر چشم بتقدیر او  
  چارهٔ مغلوب نیست جز سپر انداختن چون نتواند[۲] که سر[۳] درکشد از تیر او  
  کشتهٔ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او  
  او بفغان آمدست زین همه تعجیل ما ایعجب و ما بجان زین همه تأخیر او  
  در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او  
  سعدی شیرین زبان[۴] اینهمه شور از کجا؟ شاهد ما آیتیست وین همه تفسیر او  
  آتشی از سوز عشق[۵] در دل داود بود تا بفلک میرسد[۶] بانگ مزامیر او  

۴۸۲ – ط

  هر که بخویشتن رود ره نبرد بسوی او بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او  
  باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا غالیهٔ بساز[۷] از آن طرهٔ مشکبوی او  
  هر کس از او بقدر خویش آرزوئی همیکنند[۸] همت ما نمیکند زو بجز آرزوی او  
  من بکمند او درم او بمراد خویشتن گر نرود بطبع من من بروم بخوی او  

  1. گر.
  2. بتواند.
  3. روی.
  4. سخن.
  5. نغمهٔ از سر عشق.
  6. میرسید، میرود.
  7. بسای.
  8. همیکند.