یک سر از اسرار حق بازدان و یکحرف از اشارات ایزدی بخوان.
فیالجمله چون جگر سوختگان آتش محبت و متحملان بار امانت را آتش اشتیاق بالا گیرد و دود فراق بر هودج دماغ کِله بندد، انشراح صدور و ارتیاح ارواح را مسوداتی که مبیض[۱] چهرهٔ معانی بود تعلیق زند تا در مکاید[۲] روائد اشواق و مقاسات شدائد فراق ازان تعلیقات مایه و سرمایهٔ تفریح و ترویح سازند. و اَین المدامة من ربقة. اجمام مفکره و ترفیه خاطر را فهرست خزاین علوم بر عذار کاغذ تحریر و جلوهٔ تحسین مدخّر گردانند و از نوابت کلک صدهزار چنبر از عنبرتر بر دیبای ششتر ریزند تا چون آینهٔ طباع از صدم ملالت و ضیق حالت مملو شود انجلاء انکساف را لطائف کلمات و ظرائف حالات گذشتگان که از صدور کتب و بطون دفاتر و انفاس یاکان در سفینه مدخّر باشند برخوانند آینهٔ طباع از زنگ ملالت بصفای آن مقالات مجلوّ گردد.
القصه سفینهها سازند که آن خازن عجائب اسرار و حافظ غرائب اخبار، و جامع علوم علما و مجموعهٔ حکمت حکما، و شاهنامه عشاق و کارنامهٔ مشتاق، و محرک سلسلهٔ طلب و بخور لخلخهٔ طرب[۳] و رفیق شفیق و انیس جلیس بود.
ایستاده سفینهٔ بر خشک | بحرهای روان در آن بسیار | |||||
هم از اوراق کاغذش الواح | همش از نوک کلکها مسمار | |||||
کشتئی لنگرش ز عقدهٔ عهد | بادبانش ز همت احرار | |||||
از لطائف سکینهٔ ارواح | وز غرائب جهینهٔ اخبار |