برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۱۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۰۲ —

  گر[۱] رفته باشم زینجهان بازآیدم رفته روان گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری[۲]  
  از نعلش[۳] آتش میجهد نعلم در آتش مینهد گر دیگری جان میدهد سعدی تو جان میپروری  
  هر کس که دعوی میکند کو با تو انسی میکند در عهد موسی میکند آواز گاو سامری  

۵۴۳ – ط، ب

  ای برق اگر بگوشهٔ آن بام بگذری آنجا که باد زهره ندارد خبر بری  
  ای مرغ اگر پری بسر کوی آن صنم پیغام دوستان برسانی بدان پری  
  آن مشتری خصال گر از ما حکایتی پرسد، جواب ده که بجانند مشتری  
  گو تشنگان بادیه را جان بلب رسید تو خفته در کجاوه بخواب خوش اندری  
  ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یکروز نگذرد که تو صد بار نگذری  
  دانی چه میرود بسر ما ز دست تو؟ تا خود بپای خویش بیائی و بنگری  
  بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم ای غایب از نظر که بمعنی برابری  
  یا دل بما دهی چو دل ما بدست توست یا مهر خویشتن ز دل ما بدر بری  
  تا خود برون پرده حکایت کجا رسد چون از درون پرده چنین پرده میدری  
  سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی دعوی بندگی کن و اقرار چاکری  

۵۴۴ – ط

  ای که بر دوستان همی گذری تا بهر غمزهٔ دلی ببری  
  دردمندی تمام خواهی کشت یا برحمت بکشته مینگری[۴]؟  
  ما خود از کوی عشقبازانیم نه تماشاکنان رهگذری  

  1. چون.
  2. در نسخ متأخر این بیت نیز آمده:
      زان چشم و ابرو در جهان کس را نبودست آنچنان ای فتنهٔ آخر زمان از چشم شوخ ساحری  
  3. در نسخه‌های تازه‌تر: لعلش، لعلت.
  4. نسخه‌های جدید: تا برحمت بکشتهٔ نگری.