برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۱۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۰۴ —

  گر تو از پرده برون آئی و رخ بنمائی پرده بر کار همه پرده نشینان بدری  
  عذر سعدی ننهد هر که ترا نشناسد حال دیوانه نداند که ندیدست پری  

۵۴۶ – ط

  جور بر من می‌پسندد دلبری زور با من میکند زورآوری  
  بار خصمی میکشم کز جور او می‌نشاید رفت پیش داوری  
  عقل بیچاره‌ست در زندان عشق چون مسلمانی بدست کافری  
  بارها گفتم بگریم[۱] پیش خلق تا مگر بر من ببخشد خاطری  
  باز گویم پادشاهی را چه غم گر بخیلش در بمیرد چاکری؟  
  ایکه صبر از من طمع داری و هوش بار سنگین مینهی بر لاغری  
  زآنچه[۲] در پای عزیزان افکنند ما سری داریم اگر داری سری  
  چشم عادت کرده با دیدار دوست حیف باشد بعد ازو بر دیگری  
  در سراپای تو حیران مانده‌ام در نمیباید بحسنت زیوری  
  این سخن سعدی تواند گفت و بس هر گدائی را نباشد جوهری  

۵۴۷ – ط

  خانهٔ صاحبنظران میبری پردهٔ پرهیزکنان میدری  
  گر تو پریچهره نپوشی نقاب توبهٔ صوفی بزیان آوری  
  این چه وجودست نمیدانمت آدمئی یا ملکی یا پری؟  
  گر همه سرمایه زیان میکند سود بود دیدن آن[۳] مشتری  
  نسخهٔ این روی بنقاش بر تا بکند توبه ز صورتگری  

  1. بگویم.
  2. کانکه. در نسخه‌های چاپی «گنج» و در ظاهراً در اصل «کانچ» بوده.
  3. این.