برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۱۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۰۷ —

  فکرم بمنتهای جمالت نمیرسد کز هر چه در خیال من آمد[۱] نکوتری  
  مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت تا ظن برم که روی تو ماهست یا پری  
  تو خود فرشتهٔ نه ازین گل سرشتهٔ گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری  
  ما را شکایتی ز تو گر هست هم بتست کز تو بدیگری نتوان برد داوری  
  با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان بیدوست خاک بر سر جاه و توانگری  
  تا دوست در کنار نباشد بکام دل از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری  
  گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری  
  چندانکه جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری؟  
  سعدی بوصل دوست چو دستت نمیرسد باری بیاد دوست زمانی بسر بری  

۵۵۲ – ط

  روی گشاده ایصنم[۲] طاقت خلق میبری چون پس پرده میروی پردهٔ صبر میدری  
  حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت کادمئی ندیده‌ام چون تو پری بدلبری  
  آینه را تو دادهٔ پرتو روی خویشتن[۳] ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری؟  
  نسخهٔ چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش اینچنین بکن[۴] صورت قوس و مشتری  
  چون تو درخت دلنشان تازه بهار و گلفشان حیف بود که سایهٔ بر سر ما نگستری[۵]  
  دیده بروی هر کسی برنکنم ز مهر تو در ز عوام بسته به[۶] چونتو بخانه اندری  
  من نه مخیرم که چشم از تو بخویشتن کنم گر تو نظر بما کنی ور نکنی مخیری  
  پند حکیم بیش ازین در من اثر نمیکند کیست که برکند یکی زمزمهٔ قلندری؟  
  عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا هر که سفر نمیکند دل ندهد بلشکری  

  1. کز هرچه در ضمیر من آید.
  2. گشادهٔ صنم.
  3. صورت خود بعاریت.
  4. بکش.
  5. بگستری.
  6. در ز عوام بستهٔ.